خیلی جالبه گوش کنید....
به گلاب گفتم : خوشا به حالت ؛ چه خوشبویی!
گفت : گل بودم ، به دست روزگار چیده شدم و در کوره اش سوختم ؛ سوختم و سوختم ...
ولی با متانت صبر کردم .
کوره ی پاتیل که خاموش شد ...
خالص شده بودم و عزیزتر از پیش و مانا ...
اخ خدامون
کو دعامون
این نبود اخرش
تلخه جامون....
ایستگاه اول ،
تـــــو را دیدم
ایستگاه دوم ،
عاشقت شدم
ایستگاه سوم ،
پیاده شدی ... !!!
و آرزوهایم ...
که به ایستگاه آخر ،
نزدیک و نزدیکتر می شود ...
و من
در ایستگاه ِ
عاشقی مـان ،
هروز ، با همان
لباس آبی برتن ،
آمدنت را
به انتظار می ایستم !
دریغ از آنکه
سوزنبان ، خطِ ریل ِ
آمدنت را ، عوض کرده ... !!!
خسته ام …
از تـــــو نوشتن …
کمی از خود می نویسم …
این منم که دوستت دارم …
مات شدم …
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود …
این وسط فقط یک دل بود …
که دیگر نیست!
سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ،
تا که یادم باشد روزی اینجا بودی…
نزدیک تر از من به خودم…!
شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم !
خــودمـــانی بگویــم ؛ …
به آخر که برسی ، دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .
تعداد صفحات : 6